۱۷سالش بوده . پدر بزرگم ۴۵ سالش بوده .
تو شمرون عروسی گرفتن . توی باغ بزرگ .
اطرافیان قبول نمیکردن و پدربزرگم راضیشون کرده .
پدر بزرگم با برادرش رفته بودن کویت .
تحمل نمیکنه و برمیگرده .
راه پول دراوردن رو بلد بوده .رشد خوبی داشته .
ولی این دل رحمیمن از ایشون نشات گرفته
ی صندق پر از چک و سفته از این و اون هست .
اومدن فرش دستی گرفتن بردن و پولشو ندادن .
مادر بزرگم میگه همیشه وانت وانت تو خونه وسیله میومده.
تُن تُن برنج پیاده میشده .
همیشه خونشون پر از مهمون بوده و در خونه باز .
چقدر سختی کشیده و رو پای خودش بوده .
هم زن بوده هم مرد برای بچههاش .
پدر بزرگم سال۹۱ فوت کردن و میگه هرچی بود گذشت
الان که نیست تموم شده رفته .
هرموقع حالش رو به راه بود برامون میزد میرقصیدیم.
آهنگای محلی و بختیاری میخوند .
چقدر خوش بودیم . 😁
تا حالا براش نوه خوبی نبودم .باید زیاد یادش کنم .
بازدید : 335
پنجشنبه 7 آبان 1399 زمان : 3:39