زخم؟ دریچهای به درون هست .
ازش فرار نکن و آه و ناله نکن .
یقین داشته باش تو راه رشدی💪💪💪
دورمون رو ذهنمون میسازه
نباید در برابر منفیهاش کم بیاریم .
باید مقاومت کنیم . با قدرت جلوشون وای سیم .
پرواز کمکم میکنه و از پس همه تفکرات منفی بر میایم .
تا خدا رو دارم نبایدم بترسم یا نگران باشم . حواسش هست بهم🧡
بیاین برای قدرت گرفتن هم
برای بیشتر شدن تحملامون
برای کم نیاوردنامون و ...
بیاید برای هم دیگه زیاد دعا کنیم .
بیشتر از هر موقع دیگه .
من مشهد نیستم و نمیتونم دوستمو آروم کنم .
نمیتونم حتی درکش کنم .
وقتی این پیامو فرستاد هنگ کردم .
نمیدونم چیکار کنم یا حتی چی بهش بگم ...
داستانش طولانیه
تبسم چطور میتونه به مادرش
به خواهر و برادراش بگه که پدرش چنین حرکتی
زده
ساعت یازده گوشیم زنگ خورد
وقت پاسخ دادن نداشتم
بعد کارم گوشی رو برداشتم
دیدم مشاوره هست که چند روز پیش بهش زنگ زدم.
الان این شکلیم
الان زنگ زدم بهش میگه این چند روز به یادت بودم
با استادم حرف زدم از ایشون خواستم کمکت کنه .
بهش زنگ میزنی؟ خو من چی بگم؟ گفتم باشه .
ولی برام جای تعجب داره که بهم گفت اگر میخوای درمان بشی
باهام تماس بگیر و تماس نگرفتم .میگه به یادت بودم
خندم گرفته .
هرچی ساده تر باشی همه چیت رو باشه، بیشتر ازت دور میشن .بیشتر براشون بی ارزشی .ولی پیچیده که باشی براشون جذابی. میخوان بدونن ازت .میخوان بشنون .میخوان کشفت کنن .میخوان حس فضولیشونو ارضا کنن .بعدم ک حالشون خوب شد دگ چیز جذابی براشون نداری .شاید حتی خدافظی هم نکنن و برن...
به عنوان والدین وارد مدرسه شدم
قبلش کلیییی استرس داشتم که حالا چی میگن؟
حالا چی بگم؟
خدارو شکر برخورد مناسب دیدم
براش توضیح دادم خواهر گرامیدرون گراس
نمیشه باهاش حرف زد و ارتباط گرفت .
واسم توضیح داده که باهاش دوست باش
آخه دیگه چطوری دوست باشم ؟
چی براش کم گذاشتم ؟
بهم میگه خانم سعادت شما الان هم پدری هم مادر
هم خواهرش . سعی کن بدستش بیاری😐
حتی ناظم خواهرمم باید بهم یاداوری میکرد
که نباید زیاد دیگرخواه باشم؟
استادمم هی همینو تکرار میکنه .
شماهام که همینو میگید .
این ینی باید شخصیتمو تغییر
بدم چون اینطوری شکل گرفته .
بایدی خورده محکم تر با زندگی برخورد کنم .
سربالایی زندگیم زیاد شده .
باید بزنم دنده سنگین .
خوابم رو خودم تعبیر میکنم .
پروااااز میکنم و هر موقع باتریم ته کشید باز استراحت میکنم.
آهسته و پیوسته پیش میرم
امروز شنبه منه و باید با قدرت پیش بره .
خواب دیدم با خواهر گرامی
از خونه یکی زدیم بیرون و یهو روسری و مانتو رو
درآوردیم و شروع کردیم راه رفتن .
بعد طی کردنی مصافت طولانی برگشتیم و من وارد
ی بازی شدم که قابلیتاش رو خودم پیاده میشد
چقدر جذااااااب بود لعنتی . یهو قدرت پرواز کردن بهم داد
از دست پلیسا فرار کردم و داشتم اوج میگرفتم باتریم تموم شد.
وای از روی بام همسایهها جا به جا میشدم و
هی پلیسا اخطار میدادن ...
کاش بیدار نمیشدم
+دیگه قابل نمیدونی پیام بزنی.
_این حرفا چیه ...
ناراحت میشه پیام نمیدم .
خودم بیشتر زجر میشکم که پیام نمیدم بهش ...
تو چشاشم دگ نمیتونم نگاه کنم و نگاهمو میدزدم .
نمیدونه بخاطر خودشه .واسه اینه که نمیخوام اذیت بشه .
حس میکنم پیام بزنم بهش باعث بهم خوردن رابطشون میشم .
صفر و صدیم و این اشتباهه ...همیشه افراط و تفریط
تعداد صفحات : 1